زمونه میچرخه. زمونه میچرخه و من توی هر صفحه از زندگیم با زغال نوشتم این نیز بگذرد. فردا قطعا با امروز فرق داره و چندهزار روز دیگه ممکنه ۱۸۰ درجه با امروز فرق داشته باشه. البته این چرخش دایره واره و ممکنه چندیدن هزار روز دیگه ۳۶۰ درجه فرق داشته باشه. یعنی مثل همین امروز باشه. البته مماس با امروز نیست قطعا. درسته که بالا و پایین میشیم اما یه سیر صعودی رو طی میکنیم. و انتقامی که من از تو میگیرم قطعا سخت تر خواهد بود.

دنیا میچرخه. دایره وار. اما این دایره با شیب مثبت، حالا زیاد یا یا کم و اما فزاینده (درحال حاضر) داره حرکت میکنه.

واسه همینه که ترسیدن تو منطقی به نظر میاد. اما تو انقدر جاهل و کوری که اصلا نمیفهمی. نمیفهمی که این موضوع خیلی جدیه. چند هزار روز دیگه من خودم رو نجات میدم و تورو به قعر یه چاه کثیف پرت میکنم که گند و کثافت اون رو در بر گرفته باشه. انقدر عمیق که هرچی فریاد بزنی و التماس کنی کسی صدات رو نشنوه. یه تلسکوپ میذارم بالای اون چاه. که هرچند وقت یک بار به فلاکتت نگاه کنم و جیگرم حال بیاد.

من یه آدم ساده. یه آدمی که هیچی ته دلش نیست. یه آدمی که حتی لباس پوشیدنش هم سادگی وجودش رو نمایان میکنه. یه آدمی که زور نمیگه به کسی. اما من در بلند مدت تاثیر هایی میتونم بذارم که کسی باورش نمیشه. من مثل یه قطره ی آبم که میتونه یک سخره رو سوراخ کنه. و تو نمیفهمی. نمیفهمی قدرت من رو. چون جهل چشم هاتو کور کرده.

تو سر من فریاد میزنی. من رو مورد ظلم خودت قرار میدی. اما چند هزار روز دیگه یا شاید چندصد روز دیگه یا حتی چند ده روز دیگه. دیگه شب نیست و صبح شده. و تو انقدر جاهل و کوری که نمیفهمی. نمیفهمی که این شب دائمی نیست.

این دنیا نظم و قاعده هایی داره که من خرد اما کنجکاو دارم اونهارو یاد میگیرم. دارم یاد میگیرم که خودم رو مطابق قوانین جهان پیش ببرم. و اینطوری میشه که کل دنیا همراه میشه با وجود خرد من. اونوقت من با این دنیای عظیم یکی میشم و دیگه خرد نخواهم بود. و تو فقط سوار یک تاب هستی. و در نهایت تکانه ای وجود نخواهد که که‌ نیروی حرکت رو به تو منتقل کنه. من اون تکانه رو از تو خواهم گرفت.

و تو باس از این قضیه خیلی بترسی. اما نمیفهمی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها