عشق شاید یه جور دوست داشتن غیرمنطقیه. مثلا من میدونم چرا استاد ص رو دوست دارم. چون فوق العاده آدم فهمیده ایه. یا اینکه استاد ک. استاد ک به من و توانایی های من ایمان داشت و راه راست رو بهم نشون داد. یا اینکه مادرمو دوست دارم چون در حقم خیلی لطف و فداکاری کرده. پدرم رو دوست دارم چون میبینم چقدر برام زحمت میکشه. اما عشق چیه. تو یه نفرو دوست داری که با ایده آل های تو ممکنه خیلی هم تطابق نداشته باشه ولی تو بدون اون نمیتونی زندگی بکنی.

عشق یه چاهه. یه چاه تاریک و سیاه. ته اون چاه سیاه، روشنی بهشته. عشق سیاه چاله ی عمیقیه که بهشت رو درون خودش جای داده. ولی بهرحال ماهیتش یه چاه ترسناکه.

من عشق رو تجربه کردم. اولش فکر میکردم تو بهشتم. الان بعد از این همه سال به خودم اومدم و دیدم توی چاهم. میخوام از چاه بیام بیرون. اما نمیتونم. گاهی مسخ بهشت این چاه میشم و هر از گاهی هم به خودم میام و دوباره توی این سیاه چاله خفه میشم.

شایدم خودم میخوام که تو بهشت این چاه تا ابد بمونم و شکنجه شم. شاید این درد واقعا لذت بخشه.


مشخصات

آخرین جستجو ها