تا اینجا چه کاری کرده ام؟ فقط لذت میبرم از زندگی کردن. هرکاری که دلم خواسته انجام داده ام و حسرت هیچ نوع خوش گذرانی را به دلم نگذاشته ام.

با انواع و اقسام آدم ها دوستی کرده ام و شخصیت های مختلف را کند و کاو کرده ام.

سن و سال کمی دارم. خیلی بی تجربه ام. خیلی کارهای اشتباه از من سر میزند. خیلی هیجانی عمل میکنم. اما دارم سعی میکنم. سعی میکنم‌ که بهتر شوم.

تا اینجا فقط خوش گذرانی کرده ام. بجز سال کنکور لعنتی که زندگی‌ ام جهنم بود.

الان دوباره یک برهه ی سخت از زندگی ام فرا رسیده. دیر جنبیده ام. این عقب ماندن بیشتر من را مضطرب میکند و باعث میشود بیشتر به خودم بجنبم. دقیقه ی نود است. خیلی دیر از مهمانی برگشته‌ام. 

خیلی میترسم. خیلی. 

احتمال باختنم زیاد است. خیلی زیاد. شاید ۸۰ درصد. راهی را میخواهم بروم که از دور و بری هایم کسی نرفته و یک راهی‌است که خودم باید از نو بسازم. برای همین احتمال آنکه به بیراهه برموم خیلی زیاد است.

من خودم‌ انتخاب کردم. خودم چیزی را خواستم که دست‌یافتن به آن آسان نیست و این را از همان ابتدا می‌دانستم. من میدانم که تا ۱۰ سال دیگر کاری جز زحمت کشیدن ندارم برای انجام دادن. میدانم که زندگی ام خیلی سخت خواهد بود، برعکس دور و بری هایم که تا ابد خوش میگذرانند. معتاد میشوند به حقوق ماهانه شان. ازدواج میکنند. بچه می آورند و زندگیشان را به بدترین شکل ممکن نابود میکنند. من خودم خواستم حقیقت را پیدا کنم. واین سخت ترین کار دنیاست.

من مصمم هستم. میخواهم از میان کوه های سخره ای، تونل بسازم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها